رضا معتمد: محمد رضا هاشمیزاده را با کتاب «درنگه»اش شناختم. اگر اشتباه نکنم سال هفتاد شمسی بود که این کتاب را دست یکی از دانشجویانش دیدم. سید در آن سالها مدرس مرکز تربیت معلم خورموج بود. او احتمالا نخستین شاعری در میان شاعران نسل انقلاب در استان بوشهر بود که مجموعه شعرش را چاپ کرد. در باره شعرهای آن مجموعه حرفی ندارم اما آن کتاب بهگمانم تراز خوبی است برای اینکه بدانیم شاعرش چه اندازه در سالهای بعد آن هم در دوران میانسالی رو بهجلو حرکت کرد.
هاشمیزاده تا پایان عمر به فرم کلاسیک شعر وفادار ماند و حتی در مضمون و محتوا نیز تغییر چندانی در مشی شاعریاش نداد اما نمیتوان شدت میل و اشتیاق موفقیتآمیز او را به نوگرایی در زبان شعر و خصوصاً غزلش که در دسته غزل«نوکلاسیک» قرار میگیرد،نادیده گرفت.
او در ادامه شاعریاش کاملا از شعرهای «درنگه» فاصله گرفت و تلاش مدامش به نوجویی موجب شد که شعرش حتی در میان نسل جوان نوجو و سختگیر، قابل توجه و احترام جلوه کند.
ارتباط او با دنیای شعر و پیوندش با جریانهای شعری ، نه تنها در فضای حقیقی و مجامع حضوری و محافل شعری بلکه در فضای نوظهور مجازی نیز وی را همواره در حال و هوای امروزین غزل نگاه داشت. در دوران رواج وبلاگ نویسی، او از وبلاگ نویسان فعال و پرتکاپو بود و اگر بیماری قند، چشمهایش را از او نمیگرفت و تداوم بیماری خانهنشیناش نمیکرد، حضورش در این فضاها همچنان تداوم مییافت.
متأسفانه بیماری شدید امان او را برید و انزوا و دوری از فضای ادبی و فرهنگی روح پرتکاپوی او را افسرد و سرانجام نیز در کام مرگ فرو برد. دریغا که در این سالها او را ندیدیم. در این اواخر دو سه بار با دوستان قرار گذاشتیم که به دیدنش برویم و هربار مشغله و مسألهای این قرار را بر هم زد.
هر بار که شاعری میمیرد، صدایی موزون و دلنواز خاموش میشود و در این زمانه پرهیاهو و دوران غلبه صداهای جانخراش، چه افسوسی دارد خاموشی این صداها.
یاد او گرامی و طنین شعرهای مانده از او ماندگار باد.